هنگامی که مشغول اندیشیدن هستیم، معمولاً هدف ما فهمیدن چیزی است. میکوشیم تا پرسشی را پاسخ گوییم، مسئلهای را حل کنیم، نتیجهگیری را اثبات کنیم. میخواهیم بدانیم علت جنگهای داخلی چه بود، به کدام یک از نامزدها رأی دهیم یا چگونه به تعطیلات برویم تا به ورشکستگیمان نینجامد. در همهٔ این موارد، میتوان گفت که میکوشیم معرفتی کسب کنیم که از پیش نداریم؛ و در اغلب موارد نمیتوانیم آن معرفت را با مشاهدهٔ مستقیم حاصل کنیم. باید قدری استدلال کنیم، دو دو تا چهار تا کنیم، استنباط کنیم، و از اطلاعات موجود نتیجهگیری کنیم. این شیوهٔ رویکرد به موضوعات را با صفت تحلیلی هم توصیف میکنند. تفکر انتقادی تفکری تحلیلی است، یعنی موضوع را میشکافد، اجزای آن را دانهدانه میسنجد و در ادامه شیوهٔ ترکیب آنها را وارسی میکند.
فردی تفکر انتقادی یا تفکر نَقّادانه دارد که قادر است با قصد محک زدن مسئله یا مبحثی، در مورد آن مسئله یا مبحثی، پرسشهای مناسب بپرسد و اطّلاعات مربوط به آن را جمعآوری کند. سپس آن دادهها را دستهبندی و با منطق استدلال کند؛ و در پایان به یک نتیجهٔ قابل اطمینان دربارهٔ مسئله برسد.
ما با مهارت تفکر نقادانه به دنیا نمیآییم، بلکه مهارتیست که میتوانیم یاد بگیریم. کودکان با قدرت اندیشهٔ انتقادی به دنیا نمیآیند و این قابلیت را بهطور طبیعی نیز ماورای اندازهای که برای زنده ماندن نیاز دارند، کسب نمیکنند. بسیاری از انسانها هیچگاه آن را یاد نمیگیرند. همچنین این روش بهسادگی توسط والدین و آموزگاران معمولی قابل آموزش به دانشآموزان نیست؛ بلکه به مربیان ویژهای برای آموزش مهارتهای اندیشهٔ انتقادی نیاز دارد.
– مهارت های زیربنای تفکر انتقادی
ادوارد گلاسر، مجموعهای از مهارتهای زیربنای تفکر انتقادی را برمیشمارد:
- بازشناسی مسائل
- پیدا کردن وسیلههایی کاربردی برای مواجهه با آن مسائل
- جمعآوری و دستهبندی اطلاعات مرتبط
- بازشناسی فرضها و ارزشهای بیاننشده
- فهم و استفادهٔ دقیق، واضح و تفکیکشده از زبان
- تفسیر دادهها
- سنجش شواهد و ارزشیابی گزارهها
- بازشناسی روابط منطقی موجود بین گزارهها
- استخراج نتایج تضمینی و تعمیم آنها
- آزمودن تعمیمها و نتایجی که فرد به آن دست یافتهاست
- بازسازی الگوی باورهای فرد بر پایهٔ تجارب گستردهتر
- ارائهٔ قضاوتهای دقیق دربارهٔ کیفیتها و چیزهای خاص در زندگی روزمره